آنوقت شما دوستان عزیز از من ایراد میگیرید چرا حرمت عرق سگی را بیشتر از شیر مادر نگه میدارم؟ راه افتاده بودم. بچه گربه گرسنهای که مادرش رفته پیِ غذا و تو کون گربهٔ مادر پنبه الکلی آتش زدهاند. کی؟ نوجوانان زیر هفدهسال که خدایگان قدرت و دریدن هستند. جان مادر یک موجود زنده شده خرج تفریح بچه یک موجود زنده دیگر. بچه گربه هر چه منتظر مانده، دیده خبری از مادرش نیست. مویههای غمگین کشیده، سینه خیز خودش را از زیر تاق کارخانه متروک بیرون کشیده، رسانده زیر درختهای تاغ که همان نزدیک شهرک صنعتی کاشته شدهاند نه به امید آبادانی، همینطوری، الکی.بـچهگربه سر گذاشته در تهمانده بساط جوانان زیر بیست و دوسال که مکان ندارند و دل پر از حسرتی دارند. همین قدر مهجور، همین قدر رنجور. جوانان مست، سیگار زیر لب، نگاهش کردهاند و برایش اشک ریختهاند که خودشان گرچه صورتشان جوان است به دل پیر گشتهاند که شور شهوتشان تبدیل شده به اندوه. بچه گربه ته پِیک جوانان را لیس میزد که یکی رسید و به دندان گرفتش که پدرت هستم. گفتم کو؟ کجا؟ کی؟ گفت نشان به آن نشان که بین پستانهای مادرت آغلی بود پر از چوب و چوبی نبود که دسته بیلم بکنم که حضرت کارفرما گفته، بیل کارگری را زمین بگذار، سبیل استالینی را ببند به کود حیوانی تا بشود سبیل چخماقیٍ باغداری. دست روی هر چوبی که بین پستانهای مادرت گذاشتم به کله موجود زندهای وصل بود و بُزی بیرون آمد، این شد که عشایر شدم چون اجدادم. پدرم حرف میزد و من گیج بودم. همیشه از همان اولش که به جای شیر آغوزی، عرق سگی مکیدم، گیج زدهام. گربه و بُز و آدم، چه فرقی میکند، یکیاش من بودم. بعدازظهر روزی که پدرم را به خاک سپردم، از سیرجان راه افتادم. ماشین یکی از بچهها مرجانووو و تاکهای وحشی...
ادامه مطلبما را در سایت مرجانووو و تاکهای وحشی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1358maa بازدید : 1 تاريخ : يکشنبه 11 دی 1401 ساعت: 17:12